( به نام نامی حق وبه یاد محمد رسول الله)
جز توکل بر خدا سرمایه ای در کار نیست هر که راباشد توکل کار او دشوار نیست |
سلام دوست عزیز
این منم اوا
انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق (القلم/4)
شاید تعجب کنید که این موضوع به بحث ما که درباره شناخت خود است چه ربطی دارداما اگر به سر فصل سایت ما نظری بیاندازید وهمچنین به اولین مقدمه سایت می بینید که صاحب سایت فدایی رسول الله است وعلاوه بر شرکت در عضویت در سایت یا همان پاتوق از شما دوست عزیز می خواهم که هم درباره این بخش نظر دهیدوهم این که مثل بخش قبلی لطف کنید ومطلب یا تصویر بفرستید مخصوصا از کسانی که تصاویر مدینه منوره را برایم بفرستند ممنون خواهم شدمی دانم که اگر بخواهم میتوانم از سایت های مختلف می شود این تصاویر عالی را گرفت اما به نظر من باید چیزهای عالی را ازادمهای عالی گرفت (البته ادم به معنایی که در این سایت به دنبال رسیدن به انیم)
کسانی مثل شما دوست عزیزوحال این دل نوشته ام را برای محبوب ترین محبوب ها نزد شما وبخصوص تو(سحر خیز عزیزم ) زمزمه می کنم
دلم سخت گرفته است و چه بد دردیست که دلت برای کسی بگیرد که از تو دور باشد وتونیز از او دور باشی می خواهم چشمانم را ببندم نمی دانم در این چشم بستن وندیدن چه حکمتی است که اگر عمیق ببندی به سفر رویاهای دور می روی واگرسبک فکر می کنی خیالت تورا پرواز می دهد به همانجا که ارزویش سخت ناممکن می نماید
ومن چشمانم را بستم وخود را نه پیش انبوه ثروت دنیا ‘نه درشغلی که دوست می دارم ‘نه با ان کس که قرار است یادگار من در اینده باشدونه حتی درپیش کسی که مرا از مرحله طفلی خرد بودن به این مرحله رساند بلکه خود را نزد تو دیدم
نمیدانم اما این دیدن چرا این گونه است گویا... گویا خودم هم در کناری ایستاده ام وخودم را نگاه میکنم نمیدانم چرا خم شده وسر فرو افکنده وابی چون نهری بی امان از جویبار چشمم روان است نمی دانم چرا بدنم سخت دراین سیمای نااشنا می لرزد شاید ازفرط سرماست اما اگراین طوراست چرامن تنهامی لرزم عینکم رااز روی پارچه سبزروی رف برمی دارم شاید بهتر ببینم وای خدای من ‘من خم نشده ام بلکه بار گناه پشت من است که دراین حالم افکنده است
ان چیست بر گردنم؟ زنجیر های فراوان بر سر هریک نوار ارزوهای دور ودرازم را می بینم که تا بی انتها رفته اندوان اب خداوندا !ابروی برباد رفته ام در نزدمولایم محمد مصطفی ست مولایم دیگر بس است خودم می دانم که راهی برای باز گشت باقی نگذاشته ام مرا امید عفونمانده ونه رویی برای با تو بودن ونه حتی قطره ابرویی
مولایم برگشت وبا تبسم نگاهم کرد صدای چیست ؟چشمانم باز شد صدای در بود که دری دیگر را بر من بست
وای که چقدر کوتاه بودفاصله فاصله ها شاید به اندازه یک دقیقه شاید هم به اندازه یک چشم بر هم زدن
از خودم بدم امد وقتی به رسوایی وبی ابروییم نزد مولایم فکر کردم نزدیک بود که صحرای گونه ام رابا اب روی
مانده ام ابیاری کنم که تبسم مولایم به یادم امد او همه چیز را در ان تبسم به من گفته بود بلند شدم دست وصورتم را شستم ودو رکعت نماز عشق را خواندم
عشق یعنی اشک توبه در قنوت
خواندنش با نام غفارالذنوب
عشق یعنی چشمهایم در رکوع
شرمگین از نام ستارالعیوب
عشق یعنی سرسجودودل سجود
ذکریارب یارب ازعمق وجود
حالا فهمیدید که چرا اینجا میعاد گاه عاشقان
است...
اوا